http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
پنجره دل را بروی غیر بستم ،با تو در خلوت نشستم ،با تو از رنجهاو مشقتها گفتم ،دوری ها وسوختن ها .از اینکه خفته ای بودم بی خبر کهددست نوازش تو مرابیدار کرد.،جان وروحم داد وآتش عشق را درعمق وجودمبودیعت نهاد .اشک ریختم، ،از همه بریدم ،از خستگی هاتنهایی ها ،سر زنشها با تو،سخن گفتم ،واشک ریختم ،از تو خواستم جانم را بگیری ،شیشه این عمر بر بادرفته را بشکنی ، آتشم بزنی وخاکسترم را بدست بادبسپاریتا بهر کجا که می خواهد ببرد.سوختم وگداختم ،نه همزبانی ،نه همدلی ،جز انس ومودت با توآدمی شدم عاشق که هرکجا قدم می گذارد .به جز معشوقرانمی طلبد. درخیال او، دنبال او می گردد ،برهیچکس دل نمی بندد ،واینجاست که بارگبارهای سرزنشنمک بر زخمم پاشیدند ،اشکم را جاری ساختند ،ومن صبررا به خود تلقین کردم ،وسکوت ، سکوت در حالیکه غم سنگینی را بردل جانم تحمل می کردم ،تا جایی که دیگر مقاومتی در خود سراغ نداشتمهیچکی مرا درک نمی کرد،در عبادتواستوار وگاهی می پنداشتماین پایان راهی بی سرانجام است، تا اینکه در سپیده دمان دعاهاواشکها ،نیاشها به ثمر نشست ،آن شب قدر که از عضه نجاتم دادندبی مهابا اشک از چشمه ی دلم جاری ساری گردید ،اطرافیانمبه حیرتدبه من می نگریستند ،حقیقت از امکانات مادی ضروری برخورداربودم می پرسیدند ؟،تورا چه شده ومن باز سکوت می کردسکوت بر اعتماد به نفسم می افزود. اری من همه چیز داشتمبزیارت خاته تو امده بودم ، آما آرام قرار نداشتم، ساعتها روبرویحجر الاسود پشت مقام ابراهیم نشستم با تو سخن گفتم پرده کعبه رادرآعوش گرفتم بوسیدم وبوئیدم شکر حمد وسپاس بجای اوردمساعتها دعا وقرآن خواندم ولی هنوز ارام وقرار نداشتم تالحظه یخدا حافظی هم، شب تا صبحوبیدار ماندم بتو ومحبتهای بی دریغتاندیشیدم تا اینکه جان ودل هستیم را بتو سپردم ، خود که غریبه ایبیش نبودم، از میان برخواستم، بیاد حافط افتادم که گفت : تو خوحجاب خودی حافظ از میان برخیز ، ودیگر خود را ندیدم هرچه دیدم اوبود .به جژ او همه هیچ ،همه هیچصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانیسال 71
[ دوشنبه 102/2/11 ] [ 11:17 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |